حرفهای یک دل خسته دل خون
| ||
|
مقابلش که می ایستم سرم را پایین می اندازم می ترسم رسوای چشــم های شوم چرا که چشــم هایم تنها صداقت را بلدند زبانم دروغ می گوید، چشمانم اما لبریز صداقت می گویم دوستــــــت ندارم، از اول هم اشتباه فکر می کردم چشــم هایم فریاد می زنند دروغ می گوید ولی او دیگر رفته بدون اینکه نیم نگاهی به چشــم هایم بیندازد |
|
[ طراح قالب : پيچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |